پنج توصیه برای اصلاح دیگران
نویسنده: سید هادی مدرسی
مترجمان: حمیدرضا شیخی، حمیدرضا آژیر
توصیه نخست: به افراد دستور ندهید بلکه خواسته خود را به صورت خواهش مطرح کنید.
هر انسانی هستی را با چشمهای خود می بیند نه با چشمان دیگری. او همه چیز را برای خود می خواهد نه خود را برای اشیا از همین رو شما با هرکس روبه رو شوید یا دوستی کنید برای خود ارزش و اعتباری قایل است هرچند در نظر دیگران پست و بی ارزش باشد.. به همین دلیل هیچ انسانی نیست که حاضر باشد در برابر شما- هراندازه هم دانشمند یا ثروتمند و یا قدرتمند باشید- چون بنده ای ذلیل بایستد و فرمان ببرد بلکه شما را فردی چون خود می داند.
پس، تا زمانی که مردم همکار و همنوع شما هستند نباید به آنها دستور دهید و خود را رهبر قبیله ای بپندارید که اوامر و نواهی اش لازم الاجراست.
مطمئن باشید که اگر به مردم دستور دهید از اجرای آن سر برمی تابند ولی چنانچه خواسته خود را به صورت خواهش و تمنا و غیره مطرح کنید آن را برآورده خواهند کرد. شما می توانید این اصل را بیازمایید. مثلاً به همکارتان بگویید:« خواهش می کنم در این کار کمکم کنید». بی شک او سعی خواهد کرد به خواسته شما پاسخ گوید. اما اگر به او دستور دهید، خواهد گفت:«هرگز انجام نمی دهم». اگر بپرسید: چرا؟ شاید صریحاً بگوید: « تو کی هستی که به من دستور بدهی».
وقتی قرآن کریم را می خوانیم، مشاهده می کنیم که خداوند بزرگ بسیاری از اوامر خود را به صورت خواهش یا امیدواری یا با عبارت« خداوند می خواهد» صادر می کند. و یا صفات پرهیزگاران و بندگان نیکوکار خود را بیان می کند بدون آن که مستقیماً از مردم بخواهد خوب باشند و پرهیزگاری پیشه کنند. بدین شیوه ایمان و تقوا را در نظر مردم زیبا جلوه می دهد. مثلاً می فرماید:« الم. این است همان کتابی که در آن هیچ شکی نیست. پرهیزگاران را راهنماست. آنان که به غیب ایمان می آورند و نماز می گزارند و از آنچه روزیشان داده ایم انفاق می کنند.»(1)
خداوند در این آیات به جای آن که بگوید: ای مردم به غیب ایمان آورید و نماز بگزارید و انفاق کنید... به توصیف پرهیزگاران می پردازد. یا مثلاً به جای آن که ارزشهای اخلاقی را به صورت فرمان صادر کند، بندگان شایسته خود را توصیف می کند و می فرماید: « بندگان خدای رحمان کسانی هستند که در روی زمین به فروتنی راه می روند و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند به ملایمت سخن گویند. و آنان که شب را در سجده یا در قیام برای پروردگارشان به صبح می آورند».(2)
خداوند با این روش والا صفات پرهیزگاران و بندگان صالح خود را برای ما برمی شمارد.
وقتی خداوند که مالک و آفریدگار آسمانها و زمین است خواسته های خود را همواره به صورت فرمان صادر نمی کند چرا ما پیوسته به مردم دستور می دهیم؟
بزرگانی بوده اند که گرچه مردم از آنان شنوایی داشته اند و فرمانشان را می برده اند اما هرگز از آنان شنیده نشده که به مردم دستور داده باشند. آنان به جای این که بگویند:« این کار را بکن» و یا « این کار را نکن» اظهار می داشتند:« ممکن است این کار را بکنید؟» و یا «فکر نمی کنید اگر این کار را انجام دهید بهتر باشد؟». آنان همیشه به شخص فرصت می دادند که کارها را خودش انجام دهد. زیرا چنانچه دستورات خود را به صورت خواهش مطرح کنید، دیگران با میل و رغبت آنها را انجام می دهند اما اگر به صورت امر و فرمان باشد فقط در حد « اسقاط تکلیف» آنها را انجام خواهند داد. خواهش کردن موجب می شود که دیگران بخشش وار درخواست ما را پاسخ گویند در حالی که دستور دادن سبب می شود خواسته ما را در حدی انجام دهند که دیگر عذر نمانده باشد. و تفاوت بسیار زیادی است بین این دو عمل. آن که بخشش وار عمل می کند می کوشد کار خود را به بهترین وجه انجام دهد در حالی که آن که صرفاً مجری دستور است سعی می کند کار خود را صرفاً در حد وظیفه انجام دهد.
وآنگهی روش پیشنهاد و خواهش باعث می شود که شخص بآسانی اشتباه خود را تصحیح کند، زیرا به غرور او لطمه نمی زند و احساس مهم بودن را در او برمی انگیزد. این روش کمک می کند که شخص به جای سرکشی، همکاری کند.
بنابراین، برای اصلاح مردم و تأثیرگذاشتن در آنان دستورات خود را به صورت پیشنهاد و یا خواهش مطرح کنید و از دستور دادن صریح و مستقیم بپرهیزید.
توصیه دوم: آبروی طرف را نریزید
یک بار فقیری نزد امام علی(ع) آمد و از آن حضرت چیزی خواست. حضرت نیاز او را برآورد و آنگاه گریست. اصحاب تعجب کردند و پرسیدند: چرا گریه می کنید؟ امام فرمود: گریه می کنم چون ناچاری به سؤال، آبروی او را ریخت. آنگاه افزود: بیم دارم که پاداشی نزد خداوند نداشته باشم چون اجر خود را در برابر ریخته شدن آبروی او گرفتم.
اسلام به انسان اجازه نمی دهد که آبروی خود را نزد دیگری بریزد زیرا حیثیت او ملک او نیست بلکه مالک آن خداوند است و حق ندارد از آن فروگذار کند، پس، چه رسد به این که آبروی برادرش را بریزد. حدیث شریف می گوید:« خداوند هر چیزی را به بنده اش واگذاشته اما خود خوار کردن را به او واگذار نکرده است.»
وقتی آدمی نسبت به خودش این حکم را دارد پس نسبت به برادران و دوستانش چگونه است؟
حقیقت آن است که احساسات انسان از بتون آرمه نیست بلکه از شیشه است و شیشه با برخورد یک ریگ می شکند و اگر شکست امکان ندارد به حالت اولیه اش باز گردد بدون آن که اثری از خود برجا گذارد.
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
احساسات انسان نیز همچون شیشه اگر بشکند به آسانی به حالت اولیه خود بازنمی گردد بلکه اثر آن در نفس و روان باقی می ماند.
شاعر می گوید:
زخمهای نیزه بهبود می یابد
اما زخم زبان را بهبودی نیست
بنابراین، این که بعضی با افتخار می گویند: فلانی پیش من آمد و من به او جمله ای گفتم که رنگ از چهره اش پرید؛ از انسانیت بدور است و افتخار کردن به کرداری ناشایست می باشد.
ما حتی اجازه نداریم احساسات کودک را جریحه دار کنیم و آبرویش را در برابر دیگران بریزیم؛ زیرا این کار زخم عمیقی در جان او ایجاد می کند که به آسانی بهبود نمی یابد. در زمان رسول الله(ص) برخی پدران فرزند خود را نزد آن حضرت می آوردند تا در گوششان اذان بگوید: گاه اتفاق می افتاد که بچه ای لباس پیامبر را خیس می کرد و پدرش بر او بانگ می زد. اما پیامبر، پدر را از این عمل منع می کرد و می فرمود: « بگذار کارش را تمام کند. این لباس را آب پاک می کند اما روان این کودک را چه چیز پاک می کند؟».
موسسه ای تصمیم گرفت یکی از مسؤولین خود را از سمتش برکنار کند و مسؤولیت دیگری به وی بسپارد. این شخص، آدمی حساس و زودرنج بود. لذا مؤسسه با روشی بسیار عالی و بدون آن که به حیثیتش لطمه ای وارد آید منظور خود را عملی ساخت. بدین ترتیب که او را مشاور مؤسسه کرد. آن شخص نه تنها ناراحت نشد بلکه خوشحال هم گردید چون منصب بالاتری یافته بود. اما مؤسسه با این کار در حقیقت سمتش را از او گرفته بود.
امام علی(ع) می فرماید:« زیاده روی در ملامت آتش لجاجت را برافروخته می کند»(3).
و نیز می فرماید: « از تکرار نکوهش بپرهیز چون این کار طرف را نسبت به گناه گستاخ و نکوهش را بی اثر می کند».(4)
به گفته یکی از نویسندگان، چند دقیقه تفکر و بیان یک یا دو کلمه نزاکت آمیز و درک نقطه نظر طرف مقابل کمک خواهد کرد که نیش زدنمان کمتر برایش دردناک باشد. بیایید بار دیگر که به فکر اخراج یک نوکر یا یک کارمند و یا نصیحت کردن یک کودک می افتیم این نکته را به خاطر داشته باشیم.
ریختن آبروی دیگران، اهانت است به آنان و اهانت حتی نسبت به کسانی که قانوناً و شرعاً به مرگ محکوم شده اند، حرام است. چه رسد به مردم و بویژه دوستان: در تاریخ آمده است که بنی طیّ اسیرانی را نزد پیامبر(ص) آوردند. در میان اسیران« سفانه» دختر حاتم طائی نیز حضور داشت. وقتی اسیران به مدینه رسیدند، سفانه در برابر پیامبر ایستاد و گفت: ای محمد! من دختر بزرگ قوم خود هستم. پدرم ارزشها و مکارم اخلاقی را دوست می داشت. هرگز نیازمندی نزد پدرم نمی آمد مگر آن که نیازش را به بهترین وجه برآورده می کرد. پیامبرخدا(ص) پرسید: پدر تو کیست؟ عرض کرد: حاتم طائی. پیامبر فرمود: حقّا که اگر پدرت مسلمان بود از خداوند برایش رحمت می طلبیدم. آنگاه افزود: به پاس احترام این بانو، او را رها کنید.
سفانه گفت: فقط مرا؟ یا همراهانم را نیز؟ پیامبر فرمود: به پاس احترام او همراهانش را نیز رها کنید. آنگاه پیامبر دستور داد آنقدر شتر و گاو به او بخشیدند که درّه پر شد. سفانه گفت: ای محمد! این بخشش کسی است که از فقر واهمه ای ندارد! پیامبر فرمود: اینچنین پروردگارم مرا تربیت کرد و چه نیکو تربیتم کرد. سفانه گفت: ای محمد! برایت دعا کنم؟
پیامبر دست به آسمان برداشت. سفانه گفت: خداوند تو را برکت دهد و به دون صفتان محتاجت نکند و اگر نعمتی را از قومی بگیرد تو را سبب بازگرداندن آن نعمت به ایشان قرار دهد.
پیامبر آمین گفت و آنگاه عده ای را مأمور کرد تا این بانوی مشرک و مشرک زاده را نزد خانواده اش ببرند. سپس رو به اصحابش کرد و آن جمله مشهور خود را فرمود:« به سه کس رحم کنید و حق است که مورد رحمت قرار گیرند: به ارجمندی که خوار شده است و به دانشمندی که میان نادانان گرفتار و تباه شده است و به توانگری که به ناداری افتاده است»(5).
آری... پیامبر خدا اینچنین آبروی این بانوی اسیر را نگهداشت و به او کمک کرد و بیش از آنچه انتظارش را داشت به او بخشید.
بیایید از پیامبر خدا(ص) بیاموزیم و ما هم با دیگران رفتاری اینچنین داشته باشیم.
توصیه سوم: خوبیهای مردم را بگویید و آنها را بر کارهای خوب تشویق کنید.
این یکی دیگر از قواعد اصلاح مردم است و برای تحقق بخشیدن آن مؤثرترین، سودمندترین و نزدیکترین راه می باشد. اما متأسفانه اکثر مردم درست برعکس رفتار می کنند. یعنی جنبه های منفی و خطاهای انسان خطاکار را به او یادآور می شوند و چنین می پندارند که این عمل موجب می شود وی جنبه های منفی خود را بزداید و اشتباهاتش را تصحیح کند.
تردیدی نیست که این روش، چه با مردم و چه با دوستان، اشتباه می باشد و روش درست آن است که براساس اصل« از بین بردن بدیها به خوبیها و زدودن فساد به وسیله صلاح» خوبیها را یادآور شویم و مردم را بر آنها تشویق کنیم. مثلاً برای از بین بردن تاریکی کافی نیست که آن را ناسزا گویید و نفرین کنید بلکه باید شمعی را برافروزید، در این صورت تاریکی خود به خود از بین می رود. در ارتباط با جامعه و امور روانی و معنوی مردم نیز وظیفه داریم که به جای نفرین کردن تاریکیهای درون آنان، شمعهای آرزو را در دلشان برافروزیم. این کار علاوه بر اصلاح آنان برای خود ما نیز اجر و پاداش بزرگی نزد خداوند دارد. امام علی(ع) می فرماید:« هرکس مسلمانی را ثنا گوید او را پاداش و بخششی باشد». منظور از «ثنا» ستایش مثبت و یاد کردن خوبیها و تشویق بر آنهاست. این عمل دو نتیجه برای ستایشگر به همراه دارد: پاداش و بخشش. پاداش از سوی خداست که ثابت و قطعی می باشد. و بخشش از سوی مردم است که متغیّر می باشد. بنابراین اگر بخشش دنیوی تحقق نیابد تردیدی نیست که پاداش اخروی را از سوی خداوند دریافت خواهد کرد.
امام علی(ع) در نامه خود به مالک اشتر می فرماید: « نباید نیکوکار و بدکار در نظر تو یکسان باشند زیرا این کار نیکوکاران را به نیکویی بی رغبت کند و بدکرداران را به بدی راغب سازد. و هریک از آنان را به سبب آنچه برگزیده است پاداش و کیفر ده»(6).
از راه ستایش و تشویق می توان حتی حیوانات را واداشت که خواسته ما را عملی سازند. مثلاً همین حیوانات سیرک را مربیان آنها از راه انتقاد و زدن آموخته نکرده اند بلکه این کار را از راه ستایش و تشویق انجام داده اند. می پرسید: چگونه؟
یکی از نویسندگان می گوید:« من مربی یکی از سیرکها را می شناختم. او همه جا مسافرت می کرد و برای مردم نمایش می داد. من از قدرت تسلط او بر حیوانات وحشیی چون سگ و گرگ و شیر و ببر و فیل در تعجب بودم. درصدد برآمدم که علت اطاعت این حیوانات را از او پیدا کنم. متوجه شدم که وی این قدرت را از راه تشویق به دست آورده است. مثلاً به محض این که سگ کمترین پیشرفتی در یاد گرفتن بازی نشان می داد بلافاصله روی سرش دست می گذاشت و با دادن یک قطعه گوشت نوازشش می کرد».
وقتی تشویق در حیوانات وحشی اثر می گذارد، پس نسبت به انسان چگونه است؟
مدیر یکی از زندانها درباره زندانیان خود که مشتی دزد و جنایتکار و آدم کش هستند، می گوید: « من دریافته ام که تعریف و تمجید من از کوششهای زندانیان نتایج درخشانی به بار می آورد و بیش از انتقاد و عیبجویی آنها را به اصلاح وامی دارد».
حتی در زندانهای دیکتاتورها از عمل« شستشوی مغزی» استفاده می شود. این عمل بر دو اساس استوار است:1- شکنجه های وحشیانه منظم و همیشگی 2- تشویق و ترغیب. از یک سو شکنجه گر می آید و زندانی را به بدترین وضع شکنجه می دهد و از سوی دیگر کسی دیگر می آید و دست روی شانه او می گذارد و با ملایمت و عطوفت با وی حرف می زند و از او می خواهد که برای نجات خود اعتراف کند. به محض این که زندانی کلمه ای بگوید او را تشویق می کند و می کوشد بتدریج اعترافات بیشتری بگیرد.
فردی که در زندگی اش فقط یک کتاب خوانده است، شما می توانید در نکوهش و سرزنش او داد سخن دهید و مثلاً بگویید:« ای نادان احمق. دیگران فقط در یک روز چند کتاب می خوانند و تو تاکنون فقط یک کتاب مطالعه کرده ای؟!»
اما باید توجه داشته باشید که این روش هیچ ثمری نمی بخشد فقط ممکن است که وی برای خلاص شدن از زخم شمشیر نکوهش کتابی بردارد و به ساحل دریا رود و به جای خواندن کتاب به مطالعه امواج دریا بنشیند. اما اگر از او تعریف کنید و بگویید:« همین که این کتاب را خوانده ای نشانگر توجه و علاقه تو به علم است. تمام دانشمندان و بزرگان نیز بتدریج مطالعه می کرده اند، و هروقت از مطالعه کتابی فارغ می شده اند به سراغ کتابی دیگر می رفته اند تا جایی که بعضی از آنها در یک روز چند کتاب مطالعه می کرده اند».
قطعاً این روش مثبت و بی نیش او را تشویق خواهد کرد که با طیب خاطر و علاقه تمام به استقبال کتاب و مطالعه برود.
تشویق کردن بهترین راه برای شکوفا کردن استعدادهای افراد است و آن که خواهان اصلاح مردم است باید بیاموزد که چگونه آنان را بر شناخت تواناییهای خود و کشف گنجینه بزرگی که خداوند در وجود آنها به ودیعه نهاده است، تشویق کند.
اما سرزنش و نکوهش کردن جز درباره بندگان سودمند نمی افتد. پس اگر می خواهید با افراد آزاد و نه بنده و با بشر و نه مشتی ابزار رفتار کنید باید تشویق کنید نه نکوهش. اگر افرادی یافت شوند که روحیه بردگان را داشته باشند، نباید از یاد ببریم که 99%مردم آزادند نه بنده.
بنابراین نسبت به 99% مردم باید از روش تشویق و تعریف استفاده کرد و تواناییهای نهفته در وجود آنان را به ایشان شناساند. باید به فرد گفت: « در درون تو یکی از بزرگان تاریخ خفته است. او را بیدار کن. در اندرون تو کسی آرمیده است که می تواند مسیر زندگی بشریت را تغییر دهد. پس نگذار بمیرد». بدین ترتیب، با تشویق و ستایش و نه مذمت و نکوهش، انسان به پیش می رود و انرژیهای درون او آزاد می شود.
باید به فرد گفت: « اگر مطالعه کنی انسان بزرگی خواهد شد.. اگر بیاموزی شخصیتی نامدار خواهی شد... اگر تلاش کنی موفق خواهی شد». او وقتی خود را در این حد لایق ببیند، به امید آن که روزی به این مراتب دست یابد، خود به خود به طرف مطالعه و دانش می رود و به تلاش برمی خیزد.
این که می بینیم یک فوتبالیست در خلال یک یا دو ساعت بازی چنان نشاط و احساسی از خود نشان می دهد که محال است در حالات عادی بروز دهد، به اعتقاد من ناشی از اثر تشویق و تحسین است. زیرا در طی بازی هزاران دست برای او به صدا درمی آید و صدها دهان به تشویق او باز می شود.
تشویق و تحسین در نویسندگان، قاریان، دانشمندان و انقلابیون نیز مؤثر است.
اینان اگر تشویق کافی ببینند با توان و تلاش بیشتری به راه خود ادامه می دهند حتی نسبت به کسی که یک شیء مادی را از دست بدهد، تشویق می تواند امری معنوی را جایگزین آن کند و توازن روانی او را نگه دارد و نگذارد وی به عقده شکست یا کمبود و یا حقارت مبتلا شود.
انس می گوید:«ده سال خدمت پیامبرخدا(ص) را کردم و در این مدت هرگز به من اف نگفت و نفرمود چرا این کار را کردی یا آن کار را نکردی؟!». تاریخ تأکید می کند که پیامبراکرم هرگز از انسانی خرده نگرفته بلکه وقتی از کسی خطایی می دید بر منبر می رفت و می فرمود:« عده ای را چه شده است که...» زیرا آن حضرت نه از خطاکار که از خطا و نه از تبهکار که از تباهی انتقاد می کند. او تبهکار را تشویق به اصلاح می کرد و به سمت انجام کارهای خوب سوق می داد.
کوتاه سخن آن که: انتقاد و خرده گیری از خطاکار روشی نادرست است و طرف را می رماند و در او حالت سرکشی و بی اعتنایی به وجود می آورد. بهترین روش، تشویق خطاکار به اصلاح خود و انتقاد از خود خطاست آن هم به گونه ای که به حیثیت خطاکار لطمه ای نزند و شخصیت او را جریحه دار نکند.
تشویق مانند برافروختن شمع است که تاریکی را بطور طبیعی از بین می برد اما انتقاد و خرده گیری به مثابه لعن و نفرین کردن آن است که اگر یک ملیون سال هم ادامه یابد چیزی را تغییر نمی دهد.
نیم قرن پیش پسرکی در لندن در یک مغازه کوچک کار می کرد. او می بایست ساعت پنج صبح از خواب برخیزد و مغازه را جارو و تمیز کند و مدت 14 ساعت در روز کار کند. او از این کار نفرت داشت. پس از دو سال کار کاسه صبرش لبریز شد و دیگر نتوانست آن را تحمل کند لذا یک روز صبح برخاست و پانزده میل راه رفت تا نزد مادرش که در منزل یکی از ثروتمندان کار می کرد، برود. او به مادرش التماس کرد که او را از این کار معاف دارد و قسم خورد که چنانچه وی اصرار ورزد دوباره به سر کارش برود خود را خواهد کشت! سپس نامه طولانی و تأثرانگیزی به مدیر مدرسه قدیمی خود نوشت و از بدبختی خود در زندگی به او شکایت کرد. مدیر مدرسه او را تشویق کرد و اطمینانش داد که وی جوان با لیاقت و باهوشی است و به عنوان معلم مدرسه استخدامش کرد. این تشویق آینده کودک را تغییر داد و باعث شد که وی اثر جاودانه ای در ادبیات انگلیس برجای گذارد، زیرا آن پسر تاکنون توانسته است هفتاد و چند جلد کتاب بنویسد. او ه.ج. ولز می باشد!
آیا می خواهید حال مردم یا کسی را که به او اهمیت می دهید، بهبود بخشید؟ اگر ما قادر بودیم افرادی را که به آنان برمی خوردیم، تشویق کنیم و باعث شویم از گنجهای نهفته درون خود باخبر شوند کاری بالاتر از صرفاً تحسین و تمجید کرده ایم... ما آنها را از نو آفریده ایم! فکر می کنید این سخن اغراق آمیز است؟ اگر این طور تصور می کنید به این کلمات حکیمانه یکی از روان شناسان گوش دهید: «با مقایسه با آنچه باید باشیم ما هنوز، نیمه زنده ایم. ما فقط از بخش کوچکی از قوای جسمی و دماغی خود استفاده می کنیم.
به عبارت دیگر: قدرت آدمی فراتر و گسترده تر از آن است که اکنون وی زندگی خود را در آن محدود کرده است! انسان دارای قدرتها و تواناییهای گوناگون است اما معمولاً از آنها استفاده نمی کند».
توصیه چهارم: به مردم اطمینان دهید که می توانند خود را اصلاح کنند.
اگر می خواهید شخصی را به کاری وادارید که نیاز به شجاعت دارد فقط به او بگویید که به شجاعتش اعتماد دارید. زیرا انجام هر عملی نیازمند آن است که انسان به توانایی خود نسبت به آن اطمینان داشته باشد. یک نویسنده باید به اندازه زحمتی که نوشته اش می طلبد به توانایی خود بر انجام آن اطمینان داشته باشد. یک رزمنده نیز باید به میزان حجم عملی که به آن دست خواهد زد به توانایی خود اعتماد داشته باشد. و از آنجا که اعتماد و اطمینان همراه با انسان زاده نمی شود و همواره در وجود او نیست. باید پیوسته باطری وجود او را از اطمینان شارژ کرد.
برای کاشتن اطمینان در مزرعه دل دیگران جز به « سخن» و چرخاندن زبان نیازی نیست. پس، از کاشتن اطمینان و اعتماد در دل مردم بخل نورزید و نپندارید که اعتماد در جان بشر نهفته است و نگویید آن که به خود اعتماد دارد نیاز ندارد کسی دیگر به او اطمینان بخشد.
اعتماد و نیز دلسردی، در حقیقت، عملی است که مردم آن را با یکدیگر تبادل می کنند. منتها دلسرد کردن کاری نادرست و بی ثمر است اما اعتماد بخشیدن اقدامی درست و سودمند. پس، اگر قصد اصلاح مردم را دارید باید به آنها توضیح دهید که می توانند خود را اصلاح کنند و شما به توانایی آنان بر این کار اطمینان دارید. اگر می خواهید ملتی را به انقلاب وادارید باید به توان خود بر انقلاب کردن اعتماد یابند و بدانند که شما به توانایی آنان به پیروزی اطمینان دارید.
یکی از افراد موفق در زندگی می گوید:« شما می توانید کاری کنید که هر انسانی با طیب خاطر از شما فرمان ببرد، به شرط آن که نشان دهید به سبب داشتن نوعی استعداد و قابلیت به او احترام می گذارید».
اگر می خواهید کسی از لحاظی پیشرفت کند و یکی از ابعاد وجودی خود را رشد دهد فقط تأکید کنید که بویژه آن بُعد از خصوصیات برجسته و نقاط قوت اوست.
این اشتباه است که مثلاً از فردی بخواهیم برای ما سخنرانی کند و سپس به او بگوییم:« البته من اطمینان دارم که شما توانایی سخنرانی را ندارید معهذا از شما خواستم این کار را بکنید». زیرا شما با این سخن همان اندک اعتمادی را هم که احتمالاً وی به خود داشته است کاملاً از بین برده اید.
اعتماد بخشیدن به دیگران و چنین وانمود کردن که شما به توانایی آنان بر انجام فلان کار اطمینان دارید آنها را واخواهد داشت که بکوشند تا این اعتماد و اطمینان را همچنان حفظ کنند و شما را مأیوس نکنند. اجازه بدهید در این باره داستانی را نقل کنیم:
«جوانی در مؤسسه ای کار می کرد. یک بار مسؤول او عوض شد و مسؤول قدیم از جمله سخنانی که به مسؤول جدید گفت این بود که این جوان یک سری صفات خوب دارد اما عیبش این است که سر وقت به اداره نمی آید و کارها را به موقع انجام نمی دهد. مسؤول جدید در این که چگونه با این جوان برخورد کند دو راه در برابر خود می دید: 1- به محض دیدن او جام خشم و نکوهش خود را بر سرش بریزد و بگوید: مسؤول سابق تو از تو بد گفته و از بی نظمی و کم کاریت شکایت کرده است و من هشدار می دهم که دیگر این رفتار تکرار نشود وگرنه...
2- به او وانمود کند که اطمینان دارد و می تواند خود را اصلاح کند. مسؤول جدید به یقین دریافت که این روش آسانتر، ملایمتر و سودمندتر است و لذا آن را انتخاب کرد. در نخستین روز مسؤولیت رئیس جدید آن جوان برخلاف معمول سر وقت به اداره آمد. مسؤولش به او گفت:« رئیس قبلی از تو بسیار تعریف کرده ولی گفته است که شما سروقت به اداره نمی آیید اما به عقیده من او مبالغه کرده است. زیرا شما امروز درست به موقع آمده اید و من اطمینان دارم که همیشه به این موضوع توجه خواهید داشت».
نتیجه این شد که آن جوان نه تنها سروقت به اداره می آمد بلکه هم از رئیس قبلی و هم از رئیس جدید نسبت به این موضوع تقید بیشتری نشان می داد. علاوه بر این سعی می کرد کارها را حتی قبل از موعد آن انجام دهد. این همه به خاطر آن بود که اعتماد مسؤول جدیدش را به خود از دست ندهد.
حال اگر مسؤول جدید راه اول را برمی گزید هرگز آن جوان سعی نمی کرد خود را اصلاح کند، زیرا با رفتاری که از او دیده بود شخصیت خود را متلاشی و در نظر رئیسش از بین رفته می دید و دیگر سعی نمی کرد آب رفته را به جوی بازگرداند.
داستان دیگری را در همین زمینه خانم نویسنده ای در کتاب خود به نام «زندگی من با مترلینگ» نقل کرده است. او تغییر حال شگفت انگیز یک دختر فقیر بلژیکی را شرح می دهد و می گوید: « خدمتکاری از هتل مجاور منزلم برایم غذا می آورد. نامش ماری( مریم) بود و او را « مری ظرف شوی» صدا می زدند چون کارش را از ظرفشویی در هتل آغاز کرده بود. او دختری مسن، ابله و کریه المنظر بود. چشمهایی لوچ و پاهایی کج و کوله داشت. و همین وضع موجب شده بود که وی همیشه ظرفشوی آن هتل باقی بماند.
یک روز که ظرف ماکارونی مرا در دست داشت به او گفتم: «خانم مری شما نمی دانید چه گنجهایی درون شما نهفته است!».
او که عادت داشت احساسات خود را کنترل کند چند لحظه ای صبر کرد و اصلاً تکان نخورد. آنگاه ظرف را روی میز گذاشت و آهی کشید و گفت: « خانم جان! من هرگز حاضر نبودم این را باور کنم». او شک و تردید نکرد و چیزی نپرسید بلکه به طرف مطبخ رفت و آنچه من گفته بودم تکرار کرد: « مری، تو نمی دانی چه گنجهایی درون تو نهفته است». او به قدری به این گفته ایمان و اعتقاد یافت که کسی جرأت نکرد مسخره اش کند. او شروع کرد به مواظبت جدی از سر و صورت خود تا این که نهال جوانی او دوباره به شکوفه نشست.
دو ماه بعد که من آماده رفتن بودم و داشتم او را ترک می کردم. نزد من آمد و گفت که بزودی با برادرزاده رئیس آشپزخانه هتل ازدواج خواهد کرد. و اظهار داشت که بزودی او هم برای خود خانمی خواهد شد!!
بدین سان یک عبارت کوتاه زندگی او را بکلی تغییر داد.
وقتی تشویق و تحسین این اثر جادویی را در مردم دارد چرا نباید از آن برای اصلاح دیگران استفاده کرد؟
تشویق و تحسین وسیله ساده ای است که از کتابفروشیها یا مغازه های بقالی خریده نمی شود بلکه این وسیله در برابر شماست. می توانید آن را در اختیار گیرید و می توانید هم از دست بدهید.
برای این که نشان دهیم اعتماد بخشیدن به مردم چه آثار مثبتی دارد، داستان دیگری را نقل می کنیم: « جوانی از دختری خواستگاری کرد. دختر از او خواست که ابتدا باید همه قرآن را حفظ کند. جوان به این کار نیاز مبرم داشت چون قرآن کتاب او و عقیده او و رسالت او بود. خود او از مدتها پیش حفظ قرآن را شروع کرده بود اما شکست خورده بود لذا از این که بتواند قرآن را حفظ کند مأیوس و ناامید بود.
عامل اصلی این شکست و ناامیدی معلم او بود، زیرا آن جوان از معلمش پرسیده بود که بهترین راه حفظ قرآن چیست؟ و او با اظهار این که وی شایستگی حفظ قرآن را ندارد عزم جوان را به سستی کشانده بود.
اما بعد از خواستگاری این جوان از آن دختر، به مرد دیگری برخورد که در حفظ قرآن او را کاملاً یاری رساند، زیرا به جوان گفت همین که قبلاً به حفظ قرآن مبادرت ورزیده نشانگر دو چیز است:1- میل و رغبت... زیرا نخستین گام برای انجام هر کاری رغبت و علاقه به آن کار است. 2- چون بعضی آیات و کلمات همچنان در ضمیر ناخودآگاه او باقی است بنابراین حفظ مجدد قرآن کار دشواری نیست.
جوان برای آن مرد آیاتی را تلاوت کرد. مرد مشاهده کرد که اشتباهات زیادی دارد اما به روی خود نیاورد بلکه به او گفت: درست است که کم حافظه هستید اما به نظر می رسد که می توانید حتی با تلاشی کمتر از گذشته همه قرآن را حفظ کنید! این جمله موجب شد که جوان با تمام تلاش و توان خود به حفظ قرآن بپردازد. البته او گاه گاهی در صحت حرف آن مرد شکّ می کرد اما باز با خودش می گفت: « شاید حرفش درست باشد».
سرانجام این جوان همه قرآن را حفظ کرد. و بدین سان توانست با آن دختر با ایمان ازدواج کند.
آری... این است آثار و ثمره های تشویق. درست برعکس تشویق است، نکوهش و دلسرد کردن. این دو کار نه تنها مانع ترقی و پیشرفت انسان می شوند بلکه او را به سمت زیان و هلاکت سوق می دهند. جوانی را می شناسم که در اوان عمر خود به جنون مبتلا شد و هم اکنون نیز در درمانگاه بیماریهای عصبی به سر می برد. او قبلاً شاعری توانا و نویسنده ای موفق بود. این وضع برای من واقعاً عجیب بود. از خواهرزاده اش علت جنون او را پرسیدم، جواب داد: پدرش او را به این روز انداخته است!
گفتم: چطور؟ گفت: پدربزرگم چند فرزند داشت و این یکی ماقبل اخیر آنها بود. همه اولادش را دوست می داشت جز همین یکی را. در کوچکی وقتی با دیگر برادرانش بازی می کرد گاه به دامن پدرش پناه می آورد اما پدرش او را از خود می راند و می گفت: برو، تو چیزی نمی شوی. یا اگر مثلاً ظرفی را می شکست، پدرش بر سر او داد می کشید و می گفت: تو دیوانه ای. و بدین ترتیب عملاً هم او را به وادی جنون کشاند.
آری... چنانچه قصد ساختن دیگران را دارید به او وانمود کنید که شایسته اعتماد است و استعدادها و تواناییهایی دارد اما از آنها مواظبت و استفاده نکرده است. مثلاً اگر می خواهید از فردی یک سخنران بسازید. به او بگویید که برای این کار استعداد و توانایی بسیاری دارد. شکی نیست که این کار او را واخواهد داشت تا تمرین و تمرین کند و عاقبت سخنرانی ماهر شود.
اجازه بدهید یکی از تجارب شخصی خودم را برایتان نقل کنم. من پیش از پرداختن به کار نویسندگی و تألیف به کسی برخوردم که مورد احترام من بود. او از من خواست که در زمینه های اجتماعی مطلب بنویسم. در آن وقت من منظور او را از « زمینه های اجتماعی» نمی فهمیدم. او در این باره به من توضیحاتی داد و گفت اطمینان دارد که می توانم در این زمینه دست به تألیف و نگارش بزنم.
اکنون اعتراف می کنم که در نوشته هایم پیرامون مسائل اجتماعی هنوز هم مدیون آن مرد هستم.
بنابراین، اعتماد بخشیدن به مردم، کشف تواناییهای آنان و علاقه مند کردن آنها به کارهایی که به ایشان پیشنهاد می شود، نتایج بزرگ و دستاوردهای شگفتی به همراه دارد.
در حقیقت هر انسانی می تواند کاری کند که دیگری با طیب خاطر از او فرمان برد به شرط آن که نشان دهد به خاطر داشتن نوعی قابلیت و توانایی به او احترام می گذارد. اگر می خواهید کسی از لحاظی پیشرفت کند فقط به او تأکید کنید که آن صفت بویژه از خصوصیات برجسته و نقاط قوت اوست. این سخن حکمت آمیز را همیشه به یاد داشته باشید: « اگر فضیلتی ندارید، وانمود کنید که دارید». همچنین بهتر است وانمود کنید که طرف مقابل هم فضیلتی را که شما می خواهید وی داشته باشد، هم اکنون دارد. او را از حسن شهرت برخوردار سازید زیرا در این صورت وی کوشش زیاد خواهد کرد تا خود را با تصوری که شما از او دارید منطبق سازد و مأیوستان نکند!
توصیه پنجم: به دیگران مسؤولیت بدهید.
این نیز یکی از قواعد مهم برای موفقیت در اصلاح و سازندگی اجتماعی است. اگر می خواهید از یک سخنران معمولی سخنوری توانا بسازید، مسؤولیت تمرین و آموزش عده ای سخنران را به او بسپارید، خواهید دید که بزودی سخنرانی موفق خواهد شد. شاید بگویید: فاقد الشیء لا یعطیه.
خشک ابری که بود در آب تهی
کی تواند صفت آبدهی؟
می گویم: درست است، اما با عهده دار شدن این مسؤولیت، وی بتدریج تمرین و تلاش خواهد کرد تا خود را شایسته مقامی که به او سپرده اید، کند و بدین ترتیب سخنوری زبان آور خواهد شد و به دیگران آموزش خواهد داد. بنابراین، مسؤولیت دادن به یک شخص به طور طبیعی موجب می شود که وی سعی کند خود را تا سطح مسؤولیت جدید بالا برد.
به همین دلیل گفته اند: ریاست، رئیس می سازد. اگر شما به ریاست کاری گماشته شدید، همچون یک رئیس رفتار خواهید کرد و بزودی عادات و رفتار گذشته خود را که شایسته مقام ریاست نیست ترک خواهید گفت.
مردی می گوید:« من از پسربچه هایی که در مقابل خانه ام بازی می کردند و می دویدند و چمن اطراف آن را ضایع می کردند به ستوه آمده بودم. سعی کرده بودم با انتقاد، ناسزا و زور آنها را از این کار باز دارم اما مؤثر واقع نشد. سرانجام تصمیم گرفتم به شیطانترین آنها موقعیت و قدرتی واگذار کنم. همین کار را هم کردم یعنی او را مسؤول و ناظر بقیه بچه ها قرار دادم. او که اصولاً منشأ همه شلوغ کاریها و آتش افروزیهای بچه ها در اطراف منزل من بود کاملاً عوض شد و وظیفه دفاع از منزل و چمن را به عهده گرفت زیرا من به او این اعتماد را بخشیده بودم که توانایی رهبری عده ای بچه را دارد.
نتیجه این که: مسؤولیت سپردن گونه دیگری از اعتماد بخشیدن است و آن که به او مسؤولیت می سپارید و اعتماد می بخشید سعی خواهد کرد خود را به حد تصوری که از او دارید برساند و مأیوستان نکند.
پی نوشت ها :
1-بقره/ 301
2-فرقان/63-64
3-غررالحکم
4-غررالحکم
5-بحارالانوار/ج74/ص 405
6-نهج البلاغه/عهدنامه علی(ع) به مالک اشتر(نامه 53)
منبع: مدرسی، سید هادی؛ (1386)، دوستی و دوستان: مجموعه معارف اسلامی در هنر رفتار با مردم، ترجمه ی حمیدرضا شیخی و حمیدرضا آژیر، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ پنجم.