تکنیکهای دوست یابی، ویژگیهای دوست خوب، دوست یابی

تکنیکهای دوست یابی، ویژگیهای دوست خوب، دوست یابی

تکنیکهای دوست یابی، ویژگیهای دوست خوب، دوست یابی

تکنیکهای دوست یابی، ویژگیهای دوست خوب، دوست یابی

بهترین روش رفتار با مردم

 بهترین روش رفتار با مردم
 
نویسنده: سید هادی مدرسی
مترجمان: حمیدرضا شیخی، حمیدرضا آژیر
یک بار برای ایراد سخنرانی در یکی از حوزه های علمیه دعوت شده بودم و موضوع سخنرانی من عبارت بود از اهمیت دوستی در زندگی علمای دینی و ضرورت استفاده از فرصت تحصیلی برای ایجاد این دوستیها میان طلاب همدرس. وقتی سخنرانی ام تمام شد و از منبر پایین آمدم جوانی که نشانه های ایمان در چهره اش نمایان بود نزدیک من آمد و پرسید: کوتاهترین راه برای به دست آوردن دوستان بیشتر چیست؟ در آن وقت چون برای ایراد سخنرانی دیگری می بایست بروم فرصت نداشتم که به پرسش او مفصلاً پاسخ دهم. لذا اجمالاً به او گفتم: برای رسیدن به بهترین روش رفتار با مردم این حدیث پیامبرخدا(ص) را نصب العین خود قرار ده:« هیچ یک از شما مؤمن نیست مگر این که برای برادرش آن بخواهد که برای خود می خواهد»(1) و یا :« دست خود را بر سر هرکس که می خواهی بگذار و برای او آن بخواه که برای خود می خواهی».
در این هنگام مشاهده کردم که جوان چشمهای خود را به صورت من دوخته است. فکر نمی کنم که مرا می دید چون به نحو عجیبی در اندیشه کلمات این حدیث شریف فرورفته بود. بعدها فهمیدم که او در به دست آوردن دوست و تأثیر در مردم یکی از موفقترین کسانی شده است که من می شناسم.  
دوست دارید مردم چگونه و براساس چه روشی با شما رفتار کنند؟ هرچه را برای دیگران پیشنهاد می کنید همان بهترین روش است که شما نیز براساس آن با آنان رفتار کنید. زیرا انسان جز انتظار خوش رفتاری از مردم ندارد، کمترین اهانتی را از سوی آنان نمی پذیرد، راضی نیست که کسی به او تهمت زند و نمی پسندد که کسی از معایب او پیش دیگران سخن بگوید هرچند آن عیوب را واقعاً داشته باشد.
پس، هر رفتاری را که از دیگران نسبت به خود انتظار دارید همان را با ایشان در پیش گیرید. این بهترین روش در دوستی است و خواهید دید که اکثر مردم در نزدیک شدن و مجالست با شما تمایل نشان خواهند داد.
متأسفانه ما در رفتار خود با دیگران عادت کرده ایم که مطابق خواست خود با آنان برخورد کنیم نه آن طور که آنان می خواهند. ما گاه از یاد می بریم که با بشر رو به روییم یعنی موجودی که از خواست و عاطفه و میل و احساس برخوردار است لذا از آنان انتظار داریم که چون ابزارهایی بی جان تسلیم سخنان و کرده های ما باشند و چون آنان خود را با خواسته های ما منطبق نمی سازند ایشان را شایسته دوستی نمی بینیم و قطع رابطه می کنیم.
عجیب است، وقتی انسان برای صید ماهی باید طعمه دلخواه آن را به قلاب ماهیگیری بیاویزد چگونه است که برای جلب مردم خواسته های آنان را در نظر نمی گیرد؟ اگر ماهیگیر برای صید ماهی بهترین غذای دلخواه خود را به کار برد آیا چیزی صید می کند؟ هرگز؛ برای صید ماهی فقط باید طعمه دلخواه آن را در قلاب ماهیگیری گذاشت نه غذایی را که صیاد دوست دارد! جلب مردم نیز همین حکم را دارند. شما هرگز نمی توانید دل دیگران را به دست آورید مگر آن که سخنی بگویید که آنها مایل به شنیدنش هستند نه آنچه ما خود به مطرح کردنش علاقه مندیم.
لابد دیده اید که مردم به گوینده ای که- ولو به حق- از خود تعریف و ستایش می کند روی خوش نشان نمی دهند. دلیلش آن است که مردم مایلند به کسی گوش بسپارند که از آنان تعریف و ستایش کند و به آنان اعتماد به نفس بخشد.
بنابراین، اگر خواستید شخصی را نسبت به موضوعی متقاعد سازید سعی نکنید پیرامون آنچه شما می خواهید با او به جرّوبحث بپردازید بلکه از خواسته خود کوتاه بیایید و خواسته او را در نظر بگیرید و مطابق میل او حرف بزنید آنگاه نظر خودتان را مطرح کنید؛ بزودی خواهید دید که او در برابر نظر شما متقاعد خواهد شد.
نویسنده کتاب« آیین دوست یابی» می گوید:« من هر تابستان برای صید ماهی به کنار « مین» می روم. خودم شخصاً از توت فرنگی با خامه خیلی خوشم می آید. اما می دانم که ماهیها خوردن کرم را ترجیح می دهند. لذا وقتی برای ماهیگیری از خانه بیرون می روم فقط به این می اندیشم که ماهیها به چه علاقه دارند! من به قلاب ماهیگیری توت فرنگی یا خامه نمی آویزم بلکه کرم کوچکی را به آن می آویزم و می گویم: آیا میل ندارید این را بخورید؟
برای «صید» آدمیان چرا از این « منطق» استفاده نمی کنیم؟! چرا همواره از آنچه خود دوست داریم صحبت می کنیم؟! البته شما به آنچه موردنیاز شماست علاقه نشان می دهید و علاقه شما هم بدان ابدی است. اما طرف مقابل شما گاه در این علاقه با شما شریک نیست. بنابراین تنها طریق تأثیر و نفوذ در دیگران این است که راجع به آنچه وی بدان علاقه دارد صحبت کنیم و راه تحصیل آن شیء را به او نشان دهیم.
فردا موقعی که می کوشید شخص دیگر را به انجام کاری وادارید، این نکته را به یاد داشته باشید. مثلاً اگر نمی خواهید پسرتان سیگار بکشد او را موعظه نکنید و راجع به آنچه خودتان میل دارید او انجام دهد صحبت نکنید بلکه به او نشان دهید که کشیدن سیگار ممکن است او را از شرکت در مسابقه مثلاً فوتبال یا دومیدانی و ربودن جایزه بازدارد! در رفتار با کودکان یا مردم نیز درست همین روش را به کار گیرید».
نویسنده کتاب « تأثیر در رفتار انسانی» می گوید: منشأ هر عملی، رغبت و خواستی است که در جان ما ریشه دارد. بنابراین بهترین نصیحت به کسانی که می خواهند در معاملات بازرگانی یا محیط خانه یا مدرسه و یا میدان سیاست در دیگران نفوذ کنند این است که: نخست در طرف مقابل نسبت به کاری که می خواهی انجام دهد میل شدیدی ایجاد کن... کسی که بتواند این کار را بکند تمام دنیا را پشتیبان خود خواهد کرد اما آن که از عهده چنین کاری برنیاید در راهی دراز تنها گام برخواهد داشت!».
دیل کارنگی می گوید:« من در هر فصل تالار مشرف بر باغ یکی از هتلهای نیویورک را به مدت بیست روز اجازه می کنم تا در آن به سخنرانی بپردازم. در آغاز یکی از فصول ناگهان از طرف هتل به من اطلاع دادند که باید اجاره بهای خود را به سه برابر افزایش دهم. این خبر را موقعی به من دادند که کارتهای دعوت را توزیع کرده بودم و اعلانات مربوطه هم در مطبوعات منتشر شده بود!
طبعاً من به پرداخت مبلغ اضافی تمایل نداشتم اما صحبت کردن راجع به این موضوع با صاحبان هتل چه فایده ای داشت؟ با این حال نزد مدیر هتل رفتم و به او گفتم: موقعی که نامه شما را دریافت کردم واقعاً یکّه خوردم ولی من به هیچ وجه شما را سرزنش نمی کنم بلکه اگر من هم به جای شما بودم شاید دقیقاً همان کاری را می کردم که شما کرده اید. شما به عنوان مدیر هتل وظیفه دارید که حداکثر نفع را ببرید. اگر این کار را نکنید شاید اخراج شوید اما چنانچه اصرار دارید این مبلغ اضافی را از من دریافت کنید اجازه بدهید که سودها و زیانهایی را که از این عمل عایدتان می شود برشمارم. آنگاه کاغذ و قلمی برداشتم و آن را به دو ستون عمودی تقسیم کردم. روی یک ستون نوشتم « سودها» و بالای ستون دیگر نوشتم « زیانها». زیر عنوان« سودها» نوشتم:« خالی نگهداشتن تالار». و بعد به مدیر هتل گفتم: بدیهی است که شما می توانید این سالن را برای رقص یا برگزاری جشنها و غیره اجاره بدهید و از این کار نفع بیشتری عایدتان خواهد شد!
حالا بگذارید راجع به زیانها صحبت کنم. اولین ضررش این است که شما به جای افزودن بر درآمد خود از آن می کاهید و بلکه آن را بکلی از دست می دهید چون من قادر نیستم این اجازه زیاد را بپردازم. اقدام شما یک ضرر دیگر هم دارد. زیرا سخنرانیهای من طبقات تحصیل کرده و باسواد را به طرف هتل شما جلب می کند و این خود تبلیغ خوبی است برای این هتل. آیا این طور نیست؟ درواقع اگر شما در روزنامه ها اعلاناتی به بهای 5000 دلار هم چاپ کنید آنقدر توجه مردم را به طرف خود جلب نخواهید کرد که نطقهای من جلب می کند. آیا خود این امر ارزش فوق العاده ای برای هتل شما ندارد؟
سپس ورقه را به دست مدیر هتل دادم و گفتم: میل دارم سودها و زیانهای مزبور را دقیقاً بررسی کنید و آنگاه تصمیم نهایی خود را به اطلاعم برسانید. روز بعد نامه ای از طرف مدیر هتل دریافت کردم که در آن آمده بود بهای اجاره به جای 300 درصد فقط 50 درصد افزوده می شود!!
مهم این است که من بدون آن که کلمه ای راجع به تخفیف صحبت کرده باشم به منظور خود دست یافتم. در طول مذاکراتم فقط از چیزی صحبت می کردم که مورد علاقه طرف من بود و به او نشان می دادم که چگونه می تواند به خواسته خود برسد.
حالا فرض کنیم من نیز به همان اقدامی متوسل می شدم که معمولاً افراد در این گونه موارد به عمل می آورند یعنی با عصبانیت به دفتر کار مدیر هتل می رفتم و می گفتم: منظورت از بالا بردن اجاره به میزان 300 درصد چیست در حالی که من کارتهای دعوت را توزیع کرده ام و آگهیهای مربوط نیز در مطبوعات منتشر شده است؟ 300 درصد؟ مسخره است.. این اخاذی است! من هرگز این اجاره را نمی پردازم!
در این صورت فکر می کنید چه اتفاقی می افتاد؟ بالطبع جرّوبحث شدیدی میان ما آغاز می شد و شما خوب می دانید که سرانجام این گونه جروبحثها معمولاً چیست! حتی اگر مدیر هتل را متقاعد می کردم که اقدامش صحیح نیست، غرورش مانع از آن می شد که به خطای خود اقرار کند!
در این جا بهترین اندرزی را که تاکنون درباره هنر روابط انسانی گفته اند، نقل می کنم:« اگر رازی در موفقیت وجود داشته باشد آن راز در قدرت کشف نقطه نظر طرف مقابل و دیدن اشیا از زاویه دید اوست».
اگرچه هر فرد عادی می تواند درستی این سخن را لمس کند اما 90% از مردم، 90% زمان را در غفلت و بی خبری از این سخن به سر می برند!».
امروزه هزاران فروشنده خسته و ناامید با درآمد ناچیز در پیاده روها سرگردانند. چرا؟ چون عادت کرده اند همیشه به آنچه تنها خودشان می خواهند، بیندیشند. اگر می توانستند نسبت به کالای خود در ما شوق و رغبت ایجاد کنند ما خودمان به طرف آنها می رفتیم و کالاهایشان را می خریدیم!».
فکر می کنید که تبلیغات موفق چگونه عمل می کنند؟ آنها در حقیقت به این سؤال پاسخ می دهند: برای آن که مردم از کالاهای ما استقبال کنند چگونه در آنها میل و رغبت ایجاد کنیم؟ مثلاً اگر بخواهند از کالایی تبلیغ کنند به هر وسیله ای متوسل می شوند تا به مردم بقبولاند که آن کالا به سود ایشان است. واقعیت آن است که این روش [قطع نظر از درست یا نادرست بودن آن] بهترین روش تبلیغ است. شما وقتی احساس کنید که مثلاً فلان نوع خمیردندان بیش از دیگر انواع خمیردندان برای دندانهای شما مفید است به خریدن آن علاقه مند می شوید. به همین دلیل است که تبلیغ از خمیردندان به این صورت انجام می پذیرد: دندانپزشک بر صفحه تلویزیون آشکار می شود و توضیح می دهد که میکربهایی وجود دارند که روی دندانها می نشینند و بتدریج دندان را از بین می برند و به لثه می رسند و بدین ترتیب میکربها همزمان هم دندانها را از بین می برند و هم به لثه آسیب می رسانند. دندانپزشک چند بار توضیحات خود را تکرار می کند و سپس بلافاصله تبلیغ از فلان نوع خمیردندان شروع می شود و بر این نکته تأکید می کند که این خمیردندان می تواند آن میکربها را از دندانها بزداید. و چون ترس از میکرب بینندگان را فراگرفته است به خریدن آن خمیردندان تشویق می شوند و به سراغ آن می روند بطوری که گویی دستی از پشت آنان را به سمت آن می راند.
این است روش تبلیغات موفق، بنابراین اگر مشاهده کردید که یک فروشنده، در عین تلاش بسیار برای فروش کالای خود، ره به جایی نمی برد و موفقیتی به دست نمی آورد مطمئن باشید که از روش ایجاد رغبت در مردم برای خرید کالای خود استفاده نکرده بلکه خواسته است کالای خود را بر آنها تحمیل کند.
سخن گفتن با مردم و رفتار با آنان نیز همین حکم را دارد. مردم هرگز سخن کسی را که بخواهد عقیده اش را بر آنان تحمیل کند، نمی پذیرند و با کسی که همچون یک سرپرست با ایشان رفتار کند دوستی نمی ورزند. بلکه در کنار کسی احساس راحتی می کنند که سخن از دل آنها بگوید و مطابق خواست و علاقه آنان گفتگو کند.
قرآن کریم برای راندن مردم به سمت ایمان آوردن به ارزشهای الهی و رسالتهای پیامبران از همین روش استفاده کرده است. خداوند می فرماید: « اگر مردم قریه ها ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کرده بودند برکات آسمان و زمین را به رویشان می گشودیم»(2).
در حدیث قدسی می خوانیم: « بندگان من! شما را نیافریدم که سود برم بلکه آفریدم تا شما از من سود برید».
منظور از سود، هم سود دنیوی است و هم اخروی. اما سود دنیوی، خداوند می فرماید: « هرکه از خدا بترسد برای او گریزگاهی قرار خواهد داد و از جایی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد»(3).
و اما سود اخروی، خداوند باز می فرماید:«... و رسیدن به آن بهشت که پهنایش به اندازه همه آسمانها و زمین است و برای پرهیزگاران آماده شده است.»(4)
به همین دلیل نیز پیامبران دعوت خود را با بشارت دادن به مردم آغاز می کنند و چنانچه سودمند نیفتاد از روش بیم دهی بهره می گیرند. خداوند می فرماید:« مردم یک امت بودند، پس خدا پیامبران بشارت دهنده و ترساننده را بفرستاد، و بر آنها کتاب بر حق نازل کرد تا آن که کتاب در آنچه مردم اختلاف دارند، داوری کند»(5).
چنانچه بخواهید شخصی را به انجام کاری ترغیب کنید سود و اهمیت آن را برای او توضیح دهید. مثلاً اگر خواستید فردی را از میگساری باز دارید تازیانه برندارید و به محض این که دیدید شراب می نوشد او را به باد کتک بگیرید. درست است که تازیانه عامل بازدارنده ای است اما قبل از آن لازم است ایجاد مانع کنید. به عبارت دیگر بهتر است پیش از شلاق زدن به او توضیح دهید که اگر میگساری کند همه چیز را از دست می دهد. زندگی خود را از دست می دهد چون از درون متلاشی می شود، مردم را از دست می دهد چون دیگر به او اعتماد و اطمینان نمی کنند، توان و وقت و نیروی خود را از دست می دهد چون آنها را در راهی مصروف می دارد که هیچ فایده ای عایدش نمی شود.
اسلام تنها زمانی به مطرح کردن کیفرهای بازدارنده برای شارب الخمر مبادرت ورزید که قبلاً طی آیات بسیار و احادیث طولانی و انبوه روایات، اهمیت و خطر شراب را برای فرد و جامعه توضیح داده بود.
امام علی(ع) می فرماید:« به هرکس می خواهی خوبی کن، امیرش می شوی». اگر می خواهید بر همگان فرمان رانید، به آنان خوبی کنید و نیازهایشان را بجویید و برآورده سازید.
در زمینه رفع نیازهای مردم یک قانون غیبی وجود دارد بدین معنا که اگر به مردم عطا کنید خداوند به شما عطا خواهد کرد و اگر از مردم دریغ ورزید خداوند در جایی دیگر و زمانی دیگر از شما دریغ خواهد کرد.
بهترین انگیزه آدم برای برآوردن نیازهای مردم و خوش رفتاری با آنان این است که خود را به جای آنها قرار دهیم. هر فردی از ما اگر بتواند همیشه خود را به جای طرف مقابل بگذارد رفتار او با دیگران بهترین رفتار خواهد شد. من قول می دهم که هرکس این قانون را پیروی کند در زندگی به خوشبختی و موفقیت دست خواهد یافت.
می پرسید: چگونه؟ زندگی همه بزرگان را نگاه کنید. خواهید دید این عده از کسانی بوده اند که براساس اصل « خویشتن را به جای دیگران نهادن» با مردم رفتار می کرده اند.
فکر می کنید مردم گرد آن کسی جمع می شوند که پیوسته خود را می ستاید و بر دیگران برتری می جوید؟ مسلماً جواب منفی است.. مردم فردی را دوست دارند و گردش را می گیرند که در برابرشان تواضع کند و به آنان احساس برتری ببخشد. درست مانند رفتاری که پیامبرخدا(ص) با اصحابش در پیش می گرفت. آن بزرگوار هرگز و هیچ گاه به این دلیل که رهبر و پیامبر و منجی آنان از گمراهی و نابودی است برایشان بزرگی نفروخت و برتری نجست.
تاریخ موارد زیادی نقل کرده است که نشان می دهد پیامبرخدا(ص) در آنچه به امور زندگی مردم مربوط می شود در برابر آنان کوتاه آمده و فروتنی نشان داده است و حتی از آنان خواسته است که به او همچون یک فرد عادی بنگرند. نقل شده است که پس از فتح مکه جوانی نزد پیامبرخدا(ص) آمد در حالی که از ابهت آن حضرت می لرزید. پیامبر به محض این که حالت او را دید، فرمود:« آرام باش... من پسر آن زنی هستم که گوشت نمک سود می خورد». امام علی(ع) روش پیامبراکرم را در رفتار با مردم چنین توصیف فرموده است:« او در میان ما همچون یکی از ما بود». آیا براستی آدمی به چنین انسان والایی عشق نمی ورزد؟
شما نیز اگر با مردم چنین باشید تردیدی به خود راه ندهید که مردم به شما خواهند پیوست و زندگی خود را نثارتان خواهند کرد. اما اگر باد و بروت داشته باشید ولو از نزدیکان آنها باشید، با شما احساس راحتی نخواهند کرد و از همنشینی و دوستی با شما خواهند گریخت.
بنابراین، اگر می خواهید در زندگی موفق باشید به این وصیت امام علی(ع) به فرزندش حسن(ع) عمل کنید:«‌فرزندم در برخورد با دیگران خود را میزان قرار ده. آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران نیز بپسند و آنچه را بر خود نمی پسندی برای آنان نیز مپسند، ستم نکن همچنان که دوست نداری به تو ستم شود، نیکی کن همچنان که دوست داری به تو نیکی شود و آنچه را از دیگران زشت می شماری از خود نیز زشت بشمار»(6).
ارزش این اندرز طلایی فقط در این نیست که قوانین درست رفتار با مردم را به دست می دهد بلکه در این نیز هست که از ما می خواهد تا در انجام این امور پیشدستی کنیم. و این است معنای فرمایش امام که:« نیکی کن همچنان که دوست داری به تو نیکی شود».
کسانی هستند که براساس پاسخ متقابل به کار خوب اقدام می کنند. مثلاً اگر مردم به آنان سلام کنند آنان متقابلاً سلام می کنند و یا به کسانی هدیه می دهند که به آنان هدیه داده باشند و یا زمانی به مردم احترام می گذارند که به آنان احترام بگذارند. تردیدی نیست که این شیوه به خودی خود مطلوب است اما بهتر و بی آلایشتر آن است که انسان در انجام کار خوب پیشقدم باشد. قرآن کریم در این باره می فرماید:« خداوند به عدل و احسان فرمان می دهد»(7). این آیه از ما می خواهد که خوبی را به خوبی و بلکه بالاتر از آن یعنی احسان پاسخ بدهیم. امام علی (ع) می فرماید:« راضی شو از مردم بدانچه از خویش خوشنود می شوی».(8)
به اعتقاد من ارزش این جمله از وصیت امام(ع) در این است که بعضی مردم آنچه را از دیگران منع می کنند و دریغ می دارند برای خود روا می شمارند. مثلاً وقتی به مردم چیزی می دهند به مقدار کم آن بسنده می کنند اما وقتی دیگران چیزی به آنها می دهند انتظار دارند زیاد باشد.
یکی از افراد موفق در روابط خود با دیگران می گوید:« اگر رازی برای موفقیت وجود داشته باشد، آن توانایی و استعداد درک دیدگاههای طرف مقابل و نگاه به اشیا از زاویه دید دیگران است».
به نظر من این سخن نه فقط در زمینه روابط فرد با دیگران بلکه در زمینه فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نیز صادق است. ما اگر سعی کنیم عوامل اصلی موفقیت یک رهبر را در به حرکت درآوردن توده های مردم کشف کنیم چیزی نخواهیم یافت جز توانایی عملی او به این که خود را به جای دیگران بگذارد و دردهای مردمش را بشناسد و به صورت وجدان امت خویش و مظهر آمال و آرزوهای آنان درآید. هرکه بتواند از زاویه دید دیگران به مسایل نگاه کند و به وجدان مردم خویش تبدیل شود شایستگی آن را دارد که زمام رهبری آنان را به دست گیرد.
بهترین نمونه در این مورد امام حسین(ع) است که به وجدان تمامی انسانیت تبدیل شد. در دوره حیات آن حضرت، ستمگری به اوج و تجاوز به بالاترین درجه خود رسید. لذا امام(ع) برخاست تا به ندای وجدان انسانهایی که در چنین شرایط خفقان آوری زندگی می کردند، پاسخ گوید و بدین ترتیب به صورت محوری درآمد که انقلابیون هر عصر و دوره ای، که وجدانهای مردم در زندگی هستند، برگرد آن جمع شوند.
شناخت میل دیگران و رفتار با آنان براین اساس نه تنها در مورد دوستان و رفتار با بزرگان بلکه در تربیت کودکان نیز مؤثرترین و سودمندترین روش است. زیرا تربیت کودک نیز اصولاً براساس رعایت خواست و میل او استوار است. برای روشن شدن مطلب داستان زیر را نقل می کنیم:« کودکی بود که هر غذایی برایش می گذاشتند از خوردن امتناع می ورزید و پدر و مادرش از این بابت در رنج بودند. آنها به هیچ رو نمی توانستند او را قانع کنند که غذایش را بخورد نصیحت می کردند، تشر می زدند اما سودی نمی بخشید روش آنان در قانع کردن کودک به خوردن غذا بر این محور می چرخید که آنان میل دارند وی غذا بخورد و مثلاً می گفتند که از کار او ناراحتند. آنان حتی بسیاری از نزدیکان خود را واداشتند که کودک را به خوردن غذا تشویق کنند اما همه با شکست مواجه شدند و کودک همچنان از خوردن سرباز می زد و روز به روز لاغرتر می شد.
پدر به طور جدی در این اندیشه فرو رفت که بهترین روش برای متقاعد کردن طفل به خوردن غذا چیست. او خود را به جای کودک گذاشت و در جستجوی عواطف و انگیزه های وی برآمد.
پدر دریافت که فرزندش از پسر همسایه می ترسد و از این بابت رنج می برد. زیرا پسر همسایه همیشه در کمین فرزندش می نشست و دوچرخه اش را به زور از او می گرفت و کتکش می زد و چون فرزندش از پسر همسایه کوچکتر بود از عهده او برنمی آمد. والدین طفل قبلاً نیز از این موضوع خبر داشتند اما تنها واکنشی که نشان می دادند این بود که به فرزندشان قول می دادند که از پسر همسایه انتقام خواهند گرفت. اما این بار پدر غذای فرزندش را برایش آورد و به او گفت: دوست داری بر پسر همسایه پیروز شوی و از او قویتر گردی به طوری که دیگر نتواند دوچرخه ات را بگیرد و تو را اذیت کند؟
کودک با اشتیاق گفت:‌ بله، پدر. پدر به او گفت: اگر غذا بخوری قوی می شوی و در نتیجه از عهده پسر همسایه برمی آیی. مادر کودک نیز او را به همین روش تشویق کرد. ناگاه کودک شروع کرد به خوردن غذا به طوری که گویی یک هفته است غذا نخورده!
از آن زمان به بعد کودک به امید این که روزی قوی شود و بر دشمنش غالب آید، با حرص و ولع تمام شروع کرد به غذا خوردن».
آری، تا زمانی که پدر و مادر این طفل سعی می کردند براساس خواست و میل خود فرزندشان را به غذا خوردن وادارند موفق نشدند اما وقتی نیاز کودک خود را دریافتند و فهمیدند که از چه رنج می برد و چه می خواهد، توانستند او را وادارند که با شور و شوق غذایش را بخورد.
شما نیز تمایلات، خواستها و آرزوهایی دارید. بنابراین اگر می خواهید مردم به شما عشق ورزند تمایلات آنان را برآورده کنید، آنها را به سمت تحقق بخشیدن به آرزوهایشان سوق دهید و به قدر توان خود ایشان را یاری رسانید. آدمی از چنین خصلتی برخوردار نمی شود مگر آن که خودخواهی را کنار بگذارد و همراه با تمایلات دیگران حرکت کند. مثلاً اگر عالم هستیم از دانش خود به مردم بهره رسانیم و اگر مبارزی نامدار هستیم، فنون مبارزه و نبرد را به مردم بیاموزیم. زیرا مردم معمولاً از کسی که با آنان همراهی کند و دستشان را بگیرد قدردانی می کنند و او را پیشاپیش خود قرار می دهند. پس، برای آن که در جامعه محترم باشیم باید همواره به مردم احترام بگذاریم و برای آن که خواستها و تمایلات ما تحقق پذیرد باید خواستها و تمایلات مردم را تحقق بخشیم.
دیل کارنگی در کتاب« آیین دوست یابی» می گوید:« غالباً می پرسیدم: چرا باید مردم به شما علاقه پیدا کنند در حالی که حاضر نیستید اول به آنها علاقه مند شوید؟ و چگونه سعی می کنید توجه مردم را به خود جلب کنید در حالی که شما در این کار پیشقدم نمی شوید؟
ناپلئون این خطا را مرتکب شده است. او در آخرین دیدار خود با «ژوزفین » به او گفت: ژوزفین! من به چنان عظمت و شکوه و قدرتی دست یافته ام که هیچ انسانی در روی زمین به آن دست نیافته است. با این وجود در این لحظه تو تنها کسی هستی که می توانم به او اعتماد کنم. مورخان شک دارند که وی حتی به ژوزفین هم اعتماد می کرده است!!!
دیل کارنگی می افزاید: زمانی که هنر نوشتن داستانهای کوتاه را در دانشگاه نیویورک می آموختم، سردبیر یکی از بزرگترین مجلات داستانی برای افراد کلاس ما سخنرانی کرد و طی آن گفت که او می تواند از میان انبوه داستانهایی که هر روزه روی میزش جمع می شود یکی را بردارد و با نگاهی گذرا بر آن، بلافاصله دریابد که آیا نویسنده آن داستان مردم را دوست دارد یا خیر؟ سپس افزود: اگر نویسنده مردم را دوست نداشته باشد، مردم هم قصه هایش را دوست نخواهند داشت!
من به تجربه دریافته ام که شخص می تواند توجه برجسته ترین و بلندپایه ترین اشخاص را به طرف خود جلب کند به شرط آن که به آنان علاقه و توجه نشان دهد. بگذارید مثالی در این باره بیاورم: چندین سال پیش من دوره ای را درباره داستان نویسی می گذراندم. من و دیگر دانشجویان تصمیم گرفتیم به منظور استفاده از تجربیات قصه نویسان برجسته و پرمشغله، از آنان دعوتی به عمل آوریم. لذا به آنها نامه نوشتیم و از آثارشان تعریف کردیم و یادآور شدیم که شدیداً علاقه مندیم اندرزها و راهنماییهای ارزشمند آنان را بشنویم و از اسرار موفقیتشان آگاه شویم.
هریک از این نامه ها را حدود 150 دانشجو امضا کرده بودند. ما در نامه های خود به این نکته هم اشاره کردیم که پیشاپیش از گرفتاریهای زیاد آنان آگاهیم، گرفتاریهایی که آنان را از حضور در آموزشگاه ما باز می دارد. لذا پرسشنامه ای برای آنها فرستادیم و از هریک خواستیم که راجع به زندگی شخصی و روش نویسندگی خود توضیحاتی برایمان بفرستند. فکر می کنید نتیجه چه شد؟ این نویسندگان نامدار کارهای خود را رها کردند و از برجهای بلند خود فرود آمدند و شخصاً به « بروکلین» مسافرت کردند تا به ما کمک کنند!
با استفاده از همین روش شما نیز می توانید هرکسی را متقاعد سازید که به حضور شما بیاید.
همه ما- چه شاه و چه گدا- دوست داریم مردم تعریف و تمجیدمان کنند. مثلاً ویلهلم امپراتور سابق آلمان را در نظر بگیرید. او بعد از جنگ جهانی اول به خواری و ذلت بی مانندی افتاد تا جایی که وقتی برای نجات خود از چوبه اعدام به هلند گریخت، برادرش به مخالفت با او برخاست! خشم و نفرت مردم از او به حدی شدید بود که میلیونها نفر دوست داشتند او را تکه تکه کنند یا زنده زنده بسوزانند. در کوران این آتش خشم و کینه، یک پسربچه نامه ساده و مهرآمیزی به او نوشت. این پسربچه در نامه خود نوشته بود مردم هرچه می خواهند فکر کنند او همیشه ویلهلم را دوست خواهد داشت. ویلهلم به حدی تحت تأثیر این نامه قرار گرفت که کودک را به هلند دعوت کرد. کودک با مادرش به هلند رفت و امپراتور با مادر کودک ازدواج کرد!
این کودک هیچ احتیاج نداشت کتابی راجع به چگونه می توان دوست یافت و در مردم نفوذ کرد، بخواند بلکه او به طور فطری و غریزی این هنر را به خوبی می دانست!
اگر بخواهیم دوستانی برای خود بیابیم باید به دیگران خدمت کنیم و بدور از خودخواهی و سودجویی به آنان کمک و یاری رسانیم.
به آقای « چارلز والترز»، کارمند یکی از بانکهای بزرگ نیویورک، مأموریت داده شد که درباره شرکت معینی گزارشی تهیه کند. او فقط یک نفر را می شناخت که می تواند در زمینه اطلاعات مورد نیازش، وی را کمک کند. والترز به ملاقات این مرد که مدیر یک شرکت بزرگ صنعتی بود، شتافت. هنگامی که والترز وارد اتاق رئیس شرکت شد و در برابرش نشست، در اتاق باز شد و دختر خانمی سرش را از لای در جلو آورد و به مدیر شرکت گفت که متأسفانه امروز، تمبر ندارد... رئیس شرکت مزبور به آقای والترز توضیح داد: من مشغول جمع آوری تمبر برای پسردوازده ساله ام هستم.
والترز هدف خود از دیدار با مدیر شرکت را برای او توضیح داد و شروع کرد به سؤال کردن ولی رئیس شرکت جوابهای سربالا و مبهم می داد که در نتیجه گفتگو خیلی زود و بی نتیجه به پایان رسید!
در موقعی که آقای والترز این داستان را برای دیگر دانشجویانم نقل می کرد، گفت: من متحیر مانده بودم و نمی دانستم چه کنم... ناگهان به یاد تمبرهای پست و فرزند دوازده ساله مدیر شرکت افتادم! همچنین به یاد آوردم که به بانک ما از هر سوی جهان تمبرهای پستی می رسد.
عصر روز بعد به ملاقات رئیس شرکت مزبور رفتم و به او پیغام دادم که برای پسرش تعدادی تمبر آورده ام. او با چنان شکوهی از من استقبال کرد و چنان با شادی دست مرا فشرد که اگر خبر انتخاب او را به عضویت کنگره می دادم چنان شاد نمی شد! در حالی که با شادی به تمبرها می نگریست و یکی یکی آنها را ورانداز می کرد، گفت: پسرم از دیدن این تمبرها خوشحال خواهد شد. این را نگاه کنید، واقعاً که یک گنج است.
نیم ساعت صرف صحبت درباره تمبرها و نگاه کردن به عکس پسرش کردیم. آنگاه یک ساعت درباره موضوعی که به خاطر آن نزد وی رفته بودم به گفتگو پرداختم. او هرگونه اطلاعاتی که داشت در اختیارم گذاشت. به این هم اکتفا نکرد بلکه از بعضی معاونین خود و نیز تلفنی از بعضی آشنایانش اطلاعاتی کسب کرد. تا آنجا که با دستی پر از حقایق، ارقام و گزارشها او را ترک گفتم». اینک یک مثال دیگر:
مردی از اهالی فیلادلفیا با تمام توان خود سعی کرد به شرکت بزرگی متشکل از چندین فروشگاه زنجیره ای، زغال بفروشد اما بیهوده بود، چون شرکت یاد شده اصرار داشت زغال موردنیاز خود را از فروشنده دیگری بخرد!
در همین اثنا مرد مزبور طی نطقی برای شاگردان من با خشم به تمامی فروشگاه های زنجیره ای حمله کرد و آنها را مایه ننگ کشور خواند! پس از آن من میان دانشجویانم گفتگو و مناظره ای ترتیب دادم پیرامون این موضوع که« زیان فروشگاههای زنجیره ای برای کشور بیشتر از سود آن است». به آن مرد پیشنهاد کردم که موضع مخالف اتخاذ کند و برای تهیه سخنانش از همان مدیر شرکت فروشگاههای زنجیره ای که از دست او عصبانی است، کمک بگیرد!
آن مرد بلافاصله نزد مدیر شرکت رفت و گفت:« این بار نمی خواهم به شما زغال بفروشم بلکه آمده ام تا به من لطف و عنایتی بکنید». او جریان مناظره را به اطلاع وی رساند و گفت:« من آمده ام از شما کمک بگیرم چون فکر نمی کنم کسی دیگر غیر از شما بتواند اطلاعات و حقایق لازم را در اختیارم بگذارد. من علاقه مندم که در این مناظره برنده شوم و خیلی ممنون می شوم اگر در این مورد کمکم کنید».بگذارید بقیه داستان را از زبان خود «نافل» بشنویم:
« من از مدیر شرکت درخواست کرده بودم که فقط یک دقیقه از وقت خود را در اختیار من بگذارد. با چنین شرطی بود که او موافقت کرد مرا بپذیرد. اما وقتی موضوع مناظره را برای او توضیح دادم، اشاره کرد که روی صندلی بنشینم و دقیقاً یک ساعت و 47 دقیقه با من صحبت کرد! سپس یکی از کارمندانش را که کتابی درباره فروشگاههای زنجیره ای نوشته بود، صدا زد و از او خواست نسخه ای از کتاب خود را به من هدیه کند. آنگاه نامه ای به اتحادیه فروشگاههای زنجیره ای نوشت تا رونوشت بحثی را که راجع به این موضوع شده در اختیار من بگذارند. او احساس می کرد که فروشگاههای زنجیره ای واقعاً به بشر خدمت می کنند! باید اعتراف کنم که او چشمهای مرا روی چیزهایی گشود که حتی در خواب هم نمی دیدم. او طرز تفکر مرا بکلی عوض کرد. موقعی که خواستم خداحافظی کنم، او تا پیش در مرا مشایعت کرد و دستش را روی شانه ام گذاشت و آرزو کرد که در مناظره موفق شوم و درخواست کرد دوباره نزدش بروم و نتیجه مباحثه را به اطلاعش برسانم. آخرین جمله ای که به من گفت این بود: لطفاً در اواخر بهار به ملاقات من بیایید، چون می خواهم مقدار زیادی زغال به شما سفارش دهم!
برای من این پیشنهاد مانند یک معجزه بود! زیرا بدون آن که من حتی کلمه ای به این موضوع اشاره کرده باشم، او آمادگی خود را برای خرید زغال اعلام می کرد!
من با نشان دادن علاقه خود به شرکت و کار او در عرض دو ساعت راهی را گشودم که در طول ده سال سعی و کوشش برای جلب توجه او به مزایای زغالم نمی توانستم این کار را انجام دهم!».
اسلام فقط از ما نمی خواهد که آنچه را برای خود دوست داریم برای دیگران نیز دوست بداریم بلکه خواهان آن است که دیگران را بر خود ترجیح دهیم. و این همان قهرمانی و روحیه بلند در رابطه با دوستان است. کسی که برای مردم فداکاری کند بالطبع مردم نیز با دیده عظمت و احترام به او می نگرند.
تاریخ نام بسیاری از بزرگان را جاودانه کرده است، چون برای دیگران فداکاری کرده اند. اگر توانگر بوده اند، در راه دیگران بی چیز شده اند و اگر وجیه و آبرومند بوده اند افراد ساده و بی کس را به خود نزدیک کرده و آنها را رفعت بخشیده اند.
زندگی امام علی(ع) نمونه عالی این گونه افراد است. هم اکنون اگر شما به کوفه بروید آثار دارالحکومه بزرگ را که در آن روزگار مرکز حکمرانان مسلمان بود، می بینید. در کنار آن نیز خانه کوچک و حقیری را می یابید. این جا خانه امام علی(ع) است که در عصر خود فرمانروای پنجاه دولت بود. امام(ع) از سکونت در کاخ بزرگ سر برتافت و برای خود کوخی از شاخ و برگ درخت خرما ساخت و در آن نشست. آن بزرگوار هنگامی که به حکومت رسید چنین فرمود: «پیامبرخدا (ص) بر چیزی از اموال شب را به صبح نمی برد( یعنی به محض آن که مالی به دستش می رسید آن را توزیع می کرد)؛ ابوبکر شب را می خوابید و بامداد آن مال را انفاق می کرد و عمر دیوانها را تشکیل داد و گاه( توزیع اموال را) تا یک سال به تأخیر می انداخت... اما من شیوه رسول الله را در پیش خواهم گرفت».
پس، قهرمانی آن است که دیگران را بر خود ترجیح دهیم و این همان چیزی است که قرآن از ما می خواهد. قرآن کریم می فرماید:« و دیگران را بر خویش ترجیح می دهند هرچند خود نیازمند باشند»(9).
امام علی(ع) نیز می فرماید:« اخلاق خود را رام خوبیها کنید و آنها را به سوی مکارم بکشید و بر بردباری عادتشان دهید و خویشتن را بر ایثار و از خودگذشتگی صبور کنید»(10).
نفس آدمی تاب و تحمل ایثار را ندارد. مثلاً اگر انسان چیزی داشته باشد که همسایه اش به آن احتیاج دارد و وجدانش او را وادارد که آن چیز را به همسایه اش بدهد نفس اماره او برای جلوگیری از این عمل قد علم می کند. در چنین صورتی اگر آدمی بی اعتنا به وسوسه های « نفس بدفرمان» از خود بگذرد و دیگری را برگزیند مسلماً پاداشی عظیم در پیشگاه خداوند خواهد داشت.
حدیث شریف می گوید:« خداوند را بهشتی است که جز سه نفر بدان راه نیابد: آن که خود را محکوم حق کند، آن که برای خدا برادرش را دیدار کند و آن که برادر مؤمنش را بر خود ترجیح دهد»(11).
عده ای معتقدند که راز پیروزی مسلمانان در سپیده دم رسالت اسلام در شمشیر آنان نهفته است. این درست است اما شمشیر فقط یکی از عوامل پیروزی است.
عده ای هم می پندارند که پیروزی مسلمانان نخستین نتیجه برنامه ریزیهای درست نظامی آنان می باشد. این سخن هم درست است اما نقشه نظامی نیز جزئی از عوامل پیروزی است نه تمام آن.
به نظر ما مهمترین عامل پیروزی، برتری اخلاقی و فرهنگی مسلمانان بر دشمنانشان بود. پیروزی مسلمانان برآمده از التزام آنان به اخلاق و ارزشهای والا بود، خواه در رفتار خود با یکدیگر و خواه در میدان نبرد با دشمنانشان.
بزرگترین خوی و خصلتی که مسلمانان، چه در شرایط دشوار جنگ و چه در شرایط عادی، به آن پایبند بودند ایثار و از خودگذشتگی بود. هنگامی که برای فتح شهری می آمدند پرچم آزادی آن را از هرگونه اسارتی برمی افراشتند و شعار رهایی بشر از اسارت بشر و خضوع او در برابر آفریدگارش را سر می دادند.
تاریخ نقل می کند که در یکی از جنگهای اسلامی ده تن از مسلمانان مجروح شده و بر خاک افتاده بودند. ظرفی آب برای آنان آورده شد. آن را نزد اولین مجروح بردند. او که بسیار تشنه بود پرسید: آیا دوستم آب نوشیده است؟ گفتند: خیر. گفت: به او آب بنوشانید شاید از من تشنه تر باشد. ظرف آب را نزد دومی آوردند. گفت آب را به همرزم مجروحش بدهند. سومی نیز به چهارمی حواله داد و چهارمی، به پنجمی ... تا به دهمین نفر رسید. آری... حتی جراحت شدید و عطش بسیار نتوانست این مسلمانان مبارز و راستین را از پیاده کردن جزئیات اخلاق اسلامی و مکتبی باز دارد.
نمونه دیگر:
به یکی از صحابه پیامبر سر گوسفندی اهدا شد. او مدتها بود که مزه گوشت را نچشیده بود با این حال از خوردن آن سرباز زد و سر گوسفند را به خانه همسایه اش برد و گفت شاید او از من نیازمندتر باشد. آن همسایه نیز سر گوسفند را به همسایه دیگر داد. همسایه سوم نیز همین کار را کرد و همینطور... تا سر گوسفند هفت خانه گشت و سرانجام به صاحب اولش بازگشت.
هریک از این خانه ها همسایه اش را بر خود ترجیح می داد و سر گوسفند را برای او می فرستاد و چون بار دیگر سر به دست نخستین فرد رسید آن را به قسمتهای برابر تقسیم کرد و هر قسمتی را به یکی از آن هفت خانه فرستاد.
اینهاست آن اخلاق ارزشمندی که پیشتازان مسلمان در آغاز ظهور اسلام بدانها آراسته بودند و به علت همین اخلاق و خصلتها بود که در صحنه های فرهنگ و تمدن و نیز در میدانهای نبرد به پیروزی دست یافتند.
تنها تاریخ نیست که ایثارگریهای مؤمنان را ثبت و ضبط کرده است، بلکه خداوند نیز با آوردن سوره ای کامل در قرآن کریم مواضع ایثارگرانه پرچمداران مکتب اسلام را ثبت و جاودانه کرده است.
آیا می دانید سبب نزول سوره دهر در قرآن چیست؟ همان سوره ای که می فرماید:« و با وجود نیازی که به غذا داشتند به مسکین و یتیم و اسیر طعام خورانیدند( و گفتند) همانا ما شما را به خاطر خدا طعام دهیم و از شما پاداش و سپاسگزاری نخواهیم»(12).
اغلب روایات علت نزول این سوره را چنین ذکر کرده اند:« یک بار حسن و حسین(ع) بیمار شدند. پیامبرخدا(ص) با عده ای به عیادت آن دو بزرگوار رفتند. آنان به علی(ع) گفتند: خوب است برای سلامتی فرزندانت نذر کنی. علی و فاطمه و کنیز آنان «فضه» نذر کردند که اگر حسنین بهبود یابند سه روز روزه بگیرند.
خداوند آن دو بزرگوار را شفا داد. پس، همه خانواده روزه گرفتند. در خانه علی(ع) غذایی نبود، لذا آن حضرت سه پیمانه جو قرض کرد. فاطمه(ع) یک پیمانه آن را آرد کرد و به تعداد افراد پنج قرص نان پخت. هنگام افطار نانها را بر سفره نهادند تا افطار کنند. اما در این هنگام سایلی در را کوفت و گفت: سلام بر شما ای خاندان محمد.
فقیری مسلمانم. مرا غذایی دهید خداوند شما را از غذاهای بهشت روزی کند.
همگی غذای خود را به او دادند و شب را با مقداری آب به سر بردند و روز بعد روزه گرفتند. چون شب فرا رسید و غذا آوردند که افطار کنند یتیمی در را کوفت. باز همگی غذای خود را به او دادند. شب سوم نیز اسیری در خانه را زد. او را نیز بر خود ترجیح دادند.
بامداد علی(ع) دست حسنین را گرفت و نزد پیامبر آمدند. پیامبرخدا(ص) چون آنان را دید که از شدت گرسنگی مثل جوجه می لرزند، فرمود: چه گران است بر من که شما را با این حال ببینم! آنگاه برخاست و همراه آنان به خانه علی(ع) رفت. فاطمه را دید که در محراب عبادت است و شکمش به پشتش چسبیده و چشمانش گود افتاده است. پیامبر از مشاهده این وضع ناراحت شد. در این هنگام جبرئیل فرود آمد و گفت سوره را بگیر ای محمد، خداوند درباره این خانواده ات به تو تبریک و تهنیت می گوید». و سوره دهر نازل شد:« هر آینه بر انسان مدتی از زمان گذشت و او چیزی درخور ذکر نبود. ما آدمی را از نطفه ای آمیخته بیافریدیم تا او را امتحان کنیم و شنوا و بینایش ساخته ایم. راه را به او نشان داده ایم، یا سپاسگزار باشد یا ناسپاس. ما برای کافران زنجیرها و غلها و آتش افروخته آماده کرده ایم. نیکان از جامهایی می نوشند که آمیخته به کافور است. چشمه ای که بندگان خدا از آن می نوشند و به هر جای که خواهند روان می سازند. به نذر وفا می کنند و از روزی که شرّ آن همه جا را گرفته است می ترسند. و طعام را در حالی که خود دوستش دارند به مسکین و یتیم و اسیر می خورانند. جز این نیست که شما را برای خدا اطعام می کنیم و از شما نه پاداشی می خواهیم و نه سپاسی»(13).
آری... بهترین روش رفتار با مردم در درجه اول این است که آدمی خود را به جای آنها بگذارد و با آنان چنان رفتار کند که دوست دارد با او رفتار کنند.. اما بهتر و برتر از این روش آن است که آدمی دیگران را بر خود ترجیح دهد و ایثار کند.
پی نوشت ها :
1-بحارالانوار/ج71/ص 234
2-اعراف/96
3-طلاق/2
4-آل عمران/133
5-بقره/213
6-تحف العقول/ص 56
7-نحل/90
8-تحف العقول/ ص 56
9-حشر/9
10-تحف العقول/ص 160
11-بحارالانوار/ج74/ص 348
12-انسان/8
13-الانسان/1-9
منبع: مدرسی، سید هادی؛ (1386)، دوستی و دوستان: مجموعه معارف اسلامی در هنر رفتار با مردم، ترجمه ی حمیدرضا شیخی و حمیدرضا آژیر، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ پنجم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد